پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک: و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غضن، پوستک بیرون چشم. مجله، پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. (منتهی الارب). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویه، پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). مریطاء، پوستکی تنک میان ناف... (منتهی الارب). قهقر، پوستکی خرد بر سر خرمابن. (منتهی الارب) ، ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز: یکی را کند صوف و اطلس لباس یکی را دهد پوستک با پلاس. نظام قاری (دیوان البسه). منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد. نظام قاری (دیوان البسه). ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر. نظام قاری (دیوان البسه). ، پوسته. رجوع به پوسته شود
پوست خرد. خرده پوست. پوست نازک: و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غضن، پوستک بیرون چشم. مجله، پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. (منتهی الارب). الادواء، پوستکی که بر سر شیر آید بخوردن. تدویه، پوستکی سبک فاسر شیر آوردن. (زوزنی). مریطاء، پوستکی تنک میان ناف... (منتهی الارب). قهقر، پوستکی خرد بر سر خرمابن. (منتهی الارب) ، ظاهراً قسمی گستردنی زبون و ناچیز: یکی را کند صوف و اطلس لباس یکی را دهد پوستک با پلاس. نظام قاری (دیوان البسه). منت پذیر کرد ز زیلو که با نمد از بوریا و پوستکت بی نیاز کرد. نظام قاری (دیوان البسه). ای که پهلوبشکم داری و سنجاب و سمور آنکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر. نظام قاری (دیوان البسه). ، پوسته. رجوع به پوسته شود